جداييها مرحله به مرحله شروع ميشود و به پيش ميرود.
1- جدايي و يا قطع روابط جنسي.
2- جداي احساس و عاطفي:
ممكن است زن و شوهر در اين مرحله فرد ديگري را جستوجو كنند كه بتوانند جوابگوي اين بخش از خواسته و نيازهاي آنان باشد كه بیشتر با ارتباطات جنسي همراه است.
3- جدايي مادي:
معمولاً مردان سعي ميكنند بعضي از امكانات مالي و اقتصادي خود را پنهان كنند و زن تصميم ميگيرد دنبال شغل و درآمدي باشد.
4- جدايي ارتباطات:
زوجها به تدريج ارتباطات اجتماعي و خانوادگي خود را كه قبلاً به طور مشترك داشتهاند، به تنهايي انجام ميدهند.
5- جدايي مكان زندگي.
6- جدايي قانوني (طلاق).
بعضي از زوجها در مقابل اصرار ديگري به انجام طلاق مقاومت ميكنند به دلايل زير:
- پذيرش واقعيتها و كنار آمدن با شرايط.
- وجود فرزندان.
- نگرش منفي به طلاق.
- مخالفت خانواده.
- نداشتن پشتوانهی مادي و رواني.
- ترس از دست دادن موقعيتهاي خانوادگي و اجتماعي و خدشهدار شدن حيثيت اجتماعي.
- ترس از تنهايي و آيندهی مبهم.
عواملي كه به دليل آن زن و شوهر هر دو حاضر به ادامه زندگي نيستند:
- نبودن عواملي كه ذكر شد.
- ناتواني جنسي درود، در صورتي كه زن سرد مزاج نباشد و بالعكس.
- وجود اختلالات رواني –جنسي.
- بيماريهاي مزمن و مسري، معلوليت، نازايي يا عقيم بودن.
- پيدا كردن فردي مناسب براي زندگي با او.
- عشق
- تنفر و انزجار شديد از همسر خود
7- دادگاه و طلاق:
نكتهی مهم اين است كه بدانيم تاكنون هيچ دادگاهي نتوانسته به درستي در اختلافات بين زن و شوهر اظهار نظر كند؛ زيرا رابطه زن و شوهر رابطهاي بسيار خصوصي است. هر يك از آنها در خلوتي كه دارندممكن است اقدام به رفتاري كنيد كه بعداً آن را انكار كنند.
معمولاً روند رسيدگي به پروندههاي طلاق در دادگاه بهصورت زير است:
ابتدا دادگاه به ابراز نصيحت، توصيه و راهنمايي ميپردازد. دوم مدت زمان محدودي را توصيه ميكند از هم جدا زندگي كند. سوم از آنها ميخواهند گواهي سلامت رواني و جسمي از متخصصين بگيرد و در نهايت براي طالق و چگونگي سرپرستي فرزندان رأي نهایي را صادر ميكند.
8- فرزندان و طلاق:
بايد دانست پدر براي فرزندان هميشه الگوي مقاومت و مادر الگوي عشق و عاطفه است. تخريب هر يك از اين دو الگو باعث ضعف فرزند در ابراز قدرت و تصميمگيري و يا ضعف درابراز عواطف و احساسات او ميشود.
يگانگي تصميمگيريهاي مشترك مادر و پدر در زمينههاي سلامت رشد رواني و جسمي و تنظيم رفتار و برخوردهايي كه بايد در برابر رفتارهاي هنجار و يا ناهنجار و تربيت فرزندشان داشته باشند، نقش مهمي در سلامت رواني فرزندانشان خواهد داشت.
بنابراين كساني كه در هنگام جدايي، برخلاف ميل و خواسته ديگري با فرزند خود رفتار ميكنند و بيان اغراقآميز عيبها و آزارهاي همسر خود مظلوم نمايي ميكنند و براي حقطلبي خود از فرزند خود به هر شكلي استفاده ميكنند، صدمات رواني زيادي را به فرزندان خود وارد ميكنند.
در صورتي كه رابطه صميمي بين زن و شوهري كه از هم جدا شدهاند، براي ايجاد هماهنگي لازم در برنامهريزيهاي تربيتي، تحصيلي و مالي و ... آيندهی خوبي را براي فرزندشان تضمين خواهد كرد.
9- نقش خانوادهها در طلاق:
دو خانواده بايد با احترام متقابل به يكديگر، در زمان بروز اختلاف با تشويق فرزند خود به صبر و بردباري و برشماري و ذكر نكات مثبت فرزند خود سعي بر آرام ساختن فرزند خود داشته باشند. صحبتهاي اغراقآميز در برشماري و اغراقگويي دربارهی خوبيهاي فرزند خود و تحقير طرف مقابل باعث واكنش شديدتر خانوادهی ديگر خواهد شد.
عوامل مؤثر در اين زمينه عبارت است از:
الف) حسادت نسبت به امكانات همسر فرزند.
ب) وابستگي رواني و احساس مالكيت بهطوري حاضر به تحمل واقعيت ازدواج فرزند و دور بودن از او نيست.
ج) براي اينكه از كمكهاي مالي فرزند خود بهره ببرد به اختلافات آنها دامن ميزند.
د) اختلالات شخصيتي و عقدهی رواني علاوه بر خراب كردن زندگي خود، زندگي فرزند خود را نيز خراب ميكنند. به هر حال زن و شوهر با حفظ احترام به خانوادهی يكديگر بايد به گونهاي رفتار كنند كه راه دخالت را بر افراد خانوادههاي خود مسدود كنند.
نقش دو خانواده در طلاق بايد بر پذيرش اين واقعيت باشد كه دو فرزند بسيار خوب از دو خانوادهی محترم، به دلايلي نميتوانند در كنار يكديگر با آرامش زندگي كنند و اين به معناي خوب بودن يكي و بد بودن ديگري نيست.
10- جامعهی طلاق:
وقتي دو نفر نميتوانند در كنار يكديگر زندگي آرام و آسودهاي داشته باشند، اين حق طبيعي آنهاست كه در مورد سرنوشت خود و زندگيشان تصميم بگيرند تا آسوده و خوشبخت زندگي كنند. اين ديگران هستند كه هيچ گونه حق و اجازهاي ندارند كه در مورد جدايي ديگران، قضاوت و يا تصميمگيري كنند.
اگر تفكر جامعه كه برخاسته از فرهنگ، سنت و مذهب و يا هر ايدئولوژي ديگر با ديدگاههاي علمي و انسان تضاد داشته باشد، اين فرهنگ و سنت و مذهب است كه بايد در ديدگاههاي خود بازنگري كند و آنچه را كه علمي است، بپذيرد و جايگزين آراي قبلي خود كند.
1-تقسيم زندگي:
در صورت وجود فرزند بهترين روش اين است كه تا آنجا كه ممكن است از بردن لوازم و وسايلي كه آرامش و آسايش فرزند ار مختل ميسازد خودداري شود.
2- ترك محل سكونت:
بهتر است فردي در محل سكونت بماند كه فرزند با او زندگي ميكند.
3- شروع زندگي با خانوادهی خود:
بهتر است افراد خانواده، فرد جدا شده را به حال خود بگذارند و از ابراز هر نوع نظر موافق و يا مخالف دربارهی جدايي او خودداري كنند و تا آنجا كه توان دارند از هرگونه جمعيت رواني و مادي او را برخوردار سازند و از تحقير و سركوب ولي خودداري كنند. همچنین از ابراز واكنش نامناسب نسبت به همراه خودداري كنند و به وي اجازه دهند تا آنجا كه ميخواهد با بيان خاطرات دردآور گذشته و تخليهی عصبانيت خود و ابراز همدردي با وي –كمك كرد تا به آرامش دست يابد.
منبع: نقش بهداشت روان در ازدواج، زندگي زناشويي،طلاق؛ دكتر حسين عسگري؛ انتشارات گفتوگو
|