الگوهای رفتاری خانواده درمانی از جمله پیوندهای نسبتاً جدید این حوزه به شمار میآیند؛ زیرا صرفاً درطی 25 سال اخیر بوده است که کاربرد مفاهیم رفتاری به واحد خانواده گسترش یافته است.
در نظریهی رفتاری که عمدتاً بر پایهی صورتبندیهای آغازین نظریهی یادگیری بنا شده است اگرحرفی هم راجع به اعضای خانواده به میان بیاید بدین صورت است که آنها قسمتی از محیط طبیعی درمانجو هستند.
همانگونه که فالون (1991) میگوید: منظور درمانگر از مشاهدهی الگوهای رفتار انحرافی (مثلاً یک کودک) آن است که تداوم این رفتار مشکل آفرین دستکم تا حدودی به خاطرتقویت یا پاداشهایی است که سایر اعضای خانواده به آن رفتار میدهند.
امروزه استفادهی محض ازاصول نظریهی یادگیری در امر درمان، جای خود را به قبول این موضوع داده است که عوامل شناختی (نگرشها، فکرها، انتظارها) نیز بر رفتار تأثیر میگذارند. نکتهای که اهمیت ویژهای دارد اشتیاق این درمانگر برای کار بر روی تصور فعالیتهای ذهنی و الگوهای فکری افراد بوده است.
این عوامل در حکم عامل کلیدی درظهور، تداوم و تفسیر رفتار برکار تلقی شدهاند. با اینکه رفتارگراها پیش ازاین فقط درپی تفسیر شرایط محیطیای بودند که رفتارنامطلوب را حفظ میکرد، بسیاری نیز امروزه بر اهمیت خود تنظیمی و خودگرائی در تغییر رفتار تأکید میورزند. در رفتاردرمانی شناختی کوشش میشود تا با تأثیرگذاری بر الگوی فکری هشیار درمانجو، افکار و عوامل وی اصلاح شود.
رفتارگرایان شناختی که ابتدا تحتتأثیر کارهای بندورا (1977) در حوزهی یادگیری اجتماعی قرار داشتند روزبهروز بیشتر میفهمند که بهکارگیری راهبردهای تغییر رفتار برای مشکلات پیچیدهی آدمی محدودیتهایی را دربردارد.
گمبریل (1994) روال کار رفتارگرایان را «رویکردی تجربی به مشکلات رفتاری و اجتماعی» تعریف میکند که انتخاب روشهای سنجش و مداخله درآن تا حد امکان منوط به پژوهشهای ذیربط است. نقش بیهمتای رویکرد رفتاری در مفهومسازیهای آن راجعبه آسیب روانی یا تبعیت از یک نظریه یا مجموعهی اصول زیربنایی خاص نیست؛ بلکه در پافشاری آن بر مجموعه روشهای دقیق و تکیه بر یافتهها و روششناسی علمی موشکافانه است.
اولین دستاندرکاران زوجدرمانی بر اساس این نوع اصول بنیادین یادگیری ریچارد استوارت (مددکار اجتماعی) و رابرت لیبرمن(روانپزشک) هستند. بسیاری از مبانی نظری آنها از کار روانپزشکی بهنام آرون یک (1976) گرفته شده است. او به همراه روانشناسی به نام آلبرت الیس (1980) از جمله طلایهداران جنبش معاصر شناختدرمانی به شمارمیآیند.
برای خانواده درمانگرهای رفتاری نظریه مقدم بر روشهای درمان است؛ یعنی شیوههای حد اخلاقی منطقاً حاصل نظریهی رفتاری هستند. با اینکه دیگر رفتاری، عمدتاً باز هم بیکار آشکار را صاحب مشکل میداند او را کانون توجه قرار میدهد و از این لحاظ رویکردی عمدتاً خطی دارد. از سوی برخی درمانگرهای رفتاری (مثل آلکساندروپارسونز، 1982) کوششهایی صورت گرفته تا آمیزهای متشکل از دیدگاههای سیستمهای رفتاری/شناختی ساخته شود.
برخی مفاهیم رفتاری/شناختی اساسی:
فالون (1991) اظهار میدارد که سنجش رفتاری کارکردخانواده، معمولاً در دو سطح صورت میگیرد:
1. تحلیل مشکل که در پی شناسایی کاسبهای رفتاری اختصاصی است. این امر موجب شناسایی شکلها میشود و اگر آنها تغییر کنند، مشکل برطرف میشود؛ 2.تحلیل کارکردی که به آشکارسازی روابط متقابل این کاستیهای رفتاری با محیط بین فردی اختصاص دارد؛ یعنی همان محیطی که رفتارهای مزبور با آنها ارتباط کارکردی دارند. تحلیل کارکردی در پی درک پیشآیندها و پیامدهای رفتار مشکلآفرین است.
رفتاردرمانگر علاقهمند است که در تعامل مثبت و مطلوب میان اعضای خانواده را افزایش دهد، شرایط محیطیای را که مغایر این تعاملها هستند یا آنها را خنثی میکند، دگرگون سازند و به اعضای خانواده بیاموزندکه رفتار بهبودیافته را حفظ کنند. لزومی ندارد که به فرد یا خانواده کمک کند تا دربرابر خاستگاه مشکلات کنونی به بینش برسد. درعوض بر عوامل محیطی، موقعیتی و اجتماعی مؤثر بر رفتار تأکید میکند. از آنجایی که تقریباً همهی رفتارها ماهیتی اکتسابی دارند نه فطری میتوان رفتار را با یادگیری جدید تغییر داد.
شرطیسازی کلاسیک شکلی از یادگیری است که اولین بار توسط ایوان پاولف پژوهش شد. درنتیجهی این پژوهشها معلوم شد وقتی یک محرک خنثی یا همان محرک شرطی (زنگ) چندین بار توسط محرک غیرشرطی (غذا) جفت شود که بهطور متعارف یک پاسخ خاص (تراوش بزاق) در سگ را فرا میخواند؛ سرانجام خودش درنتیجهی این جفت شدن یک پاسخ را بهتنهایی فرا خواهد خواند.
واتسون نیز از این مفهوم دربرخی پاسخها مانند هراسها بهکاربرد و بعد ولپی (1958) روانپزشک آفریقایی برای غلبه بر هراس چندین شیوهی حساسیت زدایی منظم را توصیف کرد. مفهوم شرطیسازی کنشگر: موش در جعبهی اسکیز اهرمی را فشار میدهدتا غذا دریافت کند. تحکیم این رفتار با استفاده از پاداش یا تقویت انتخابی آن صورت میگیرد و درنتیجه، رفتار مزبور در مقایسه با سایر رفتارهای پاداش نیافته به ؟؟؟ بیشتر بروز خواهد کرد.
تقویت یعنی استفاده از پیامدهای خاصی که بلافاصله بعداز رفتار میآیند و به آن وابسته هستند و به فراوانی آن میافزایند. هدف از تقویت مثبت، افزایش فراوانی پاسخ از طریق آوردن رویدادی مطلوب (پاداش یا تقویتکنندهی مثبت) بعدازآن رفتار است. نمونههای بین فردی، لبخند، بوسه، هدیه، بذل، توجه و محبت همگی تقویت کنندهی مثبت هستند و باعث افزایش وقوع بیماری میشوند که پیامدهای مزبور را بهوجود آورده است.
تقویت منفی به قصد افزایش فراوانی پاسخ است بهاینصورت که محرک یا رویداد دردناک، ناخوشایند یا آزاردهنده بعداز بروز رفتار مطلوب، برطرف شده یا خاتمه مییابد. مثلاً مادری به فرزند نوجوان خود میگوید: وقتی اتاق تو در حد رضایت مرتب است دیگر کاری با تو ندارم.
برخلاف شرطیسازی کلاسیک، شرطیسازی کنشگر، معمولاً با رفتارهایی سروکار دارد که آنها را اختیاری و ارادی مینامیم. این روش، کاربرد ویژهای برای اداره و هدایت رفتار کودکان خردسالی دارد که رفتار نامناسب یا پرخاشگرانه دارند. جرالد پترسون از لحاظ ابداع برنامههای افزایش مهارتهای فرزندپروری با استفاده از الگوی غیرتحمیلی یادگیری اجتماعی که برای خاموشسازی رفتار نامطلوب فرزندان اجرا میشدند، بسیار مؤثر عمل کردهاند.
یک فن کنشگر که در دستیابی به تغییرات رفتاری مفید بوده است «شکلدهی» نام دارد. این فن را اسکینر ابداع کرد و مشتمل است بر تقویت تقریبهای متوالی از رفتار آماج تا موقعی که رفتار مطلوب حاصل شود. مثلاً به والدین آموخت که رفتارهای جدیدی در فرزندانشان به وجودآورند.
برای این کار ابتدا پاسخهایی را تقویت میکنند که تا حدودی مشابه رفتارمطلوب نهایی هستند. بهتدریج تقویت رفتارهای کمشباهتتر راحذف میکنند و فقط رفتارهای مشابهتر را ارائه میکنند. رفتار مزبور نیز رفتهرفته شباهت بیشتری به رفتار آماج مییابد تا آنکه با آن یکی میشود.
قرارداد وابستگی، راهبردی است که نخستین بار استوارت (1969)آن را معرفی شد. بدینصورت توافقنامه یا قراردادی میان دوطرف امضا میشود (مثلاً والدین و فرزندان یا آموزگار ودانشآموز) و شرایطی مشخص میکنند که طبق آن فرد باید کاری برای طرف مقابل بکند؛ بهاینترتیب طرفین قرارداد به مبادلهی رفتار پاداشدهنده با یکدیگر میپردازند. معلوم شده است چون قرارداد را بهسادگی میتوان فهمید راحت، سهلالوصول و غیرتحمیلی است، در رفع اختلافهای والد،فرزندی مفید است.
نظریهی یادگیری اجتماعی کوششی است برای یکپارچهسازی اصول یادگیری با وضعیت اجتماعیای که یادگیری در آن وضعیت به دست میآید. در این دیدگاه انسان ها قادرهستند به شیوهی جانشینی؛ یعنی با مشاهدهی رفتار دیگران و پیامدهای آن و تقلید رفتار مزبور آن را یاد بگیرند. بهطورخاص کودکان الگوهای رفتاری فراوانی را از این طریق میآموزند. (بندورا، 1977) نظریهی یادگیری اجتماعی برای رفتار خانوادگی دردسرآفرین، کاربرد فراوانی دارد.
درمانگر یا یکی از اعضای خانه با استفاده از سرمشقدهی رفتار مطلوب برای مشاهدهگر، نمونهای را جهت تقلید ارائه میدهد. مثلاً والدین راهبردهای هدایت و ادارهی کودک را که درمانگر اعمال میکند، تماشا و در خانه اجرا کنند. کودک یاد میگیرد که به نشانهها توجه کند رفتار پدر و مادر را تقلید و تکرار کند؛ سرانجام رفتار مزبور را بهصورت قسمتی از پاسخهای خود دربرابر همان موقعیت مفروضه تولیدکند.
بازسازی شناختی معرف شیوهای مداخلهای برای اصلاح افکار و عقاید درمانجو راجع به رویدادهاست، بهنحوی که در رفتار وی تغییر حاصل شود. برطبق نظریهی الف، ب، پ، الیس (1979) راجع به رفتار برکار، آن اتفاقهای راهانداز (الف) در زندگی آدمیان نیستند که پیامدهای پریشانکننده (پ) را بهوجود آوردهاندج بلکه تغییر غیرواقعبینانهای که آنان برای رویدادهای مزبور ارائه میدهند یعنی همان باورهای غیرعقلانی (ب) است که مشکلساز میشود.
منبع:چشماندازهای خانوادهدرمانی
|