نامتعادل سازی
در متون مرزسازی، هدف درمانگر تغییراعضای زیرمنظومهی خانواده یا تغییردادن فاصلهی زیرمنظومهها است.اما در نامتعادل سازی، برعکس، درمانگر میکوشد تا رابطهی سلسله مراتبی اعضای زیرمنظومه را تغییر دهد.
حرف ورود درمانگر به سیستم درمانی، منجر به تغییر ساختار قدرت خانواده است. این تفویض قدرت تا زمانیکه درمانگر به تخصیص قدرت خاص خانواده احترام میگذارد، از سوی اعضای خانواده زیر سوال نمیرود. اعضای خانواده از درمانگر انتظار دارند یااز نقطهنظر همهیافراد در امر برقراری تعادل، که موجب عدم تغییر امور است حمایت کند و یا بانظر بیطرفانه قضاوت کند که « حق با کیست ». در عوض درمانگر به بهای مخالفت کل، به یک نفر یا یک زیرمنظومه ملحق میگردد و از آن در مقابل سایرین حمایت میکند.
او به ضعیفترین عضو خانواده که در پایین هرم قدرت قراردارد میپیوندد و بهجای کوچک کردن وی، او را تقویت میکند. او با پیوستن به یکی از اعضای خانواده ائتلافی را پیریزی میکند که عضو دیگری را در جمع خانواده مورد هجوم قرار دهد. این عملیات، بازشناسی نشانههایی را که اعضای خانواده با توسل به آن بهجا و متناسب بودن رفتار بینالاشخاصیشان را معمولاٌ به رخ یکدیگر میکشند، کند میکند.
از آنجاکه واقعیت اعضای خانواده به چشمانداز و دیدگاه آنان منوط است، هرگونه تغییری در سلسله مراتب اعضا، موجب است تا چشمانداز آنها در رابطه با موارد متجاوز در مراودههای اعضا، تغییر کند.
مشکلات اصلی در فنون نامتعادلسازی:
1- مشکل اخلاقی : طبق تعریف، نامتعادل سازی غیر منصفانه و ناعادلانه است. با اینکه درمانگر باذهنیت سیستمی رفتار اعضای خانواده را، بهگونهای که سیستم آن را حفظ میکند، تعبیر و تغییر میکند اما گاه نیز نگرشی خطی را برای حمایت از نظر یکی از اعضای خانواده بهکار میگیرد.
چنانچه درمانگر بفهمد که این تدبیر به آستانهی(حد) غیرقابلقبولی ( تحملی ) رسیده است ممکن است قراردادش را با فرد مذکور لغو کند و یا آن را به تعویق اندازد و مدت کوتاهی پیش از آنکه استراتژی خود را ادامه دهد به اعضای دیگر خانواده ملحق گردد تا بفهماند که به آنان ملحق نیست و بعداٌ در جمع آنها حاضر خواهد شد.
2- توقعات زیادی که بر دوش درمانگر میافتد مشکل دوم است. دو چند نامتعادل سازی سیستم خانواده، بااستفاده از سازههای شناختی که وجود فاصله بین درمانگر واعضای خانواده را مجاز میداند، امکانپذیر است اما بهکارگیری متون نامتعادل سازی عمدتاٌ مستلزم مجاورت ( صمیمیت )، مشارکت و پایبندی موقتی به یکی از زیرمنظومههای خانوادگی، به قیمت نادیده گرفتن سایر زیرمنظومههاست.
کار کردن با این سبک، برای درمانگری که سبک مورد علاقهاش عینی است و نیازمند دوریگزینی و کنار کشیدن است، مشکل است و ممکن است موجب بروز تنش در زیر منظومهی درمانگر –ناظر گردد.
متون نامتعادل سازی، باتوجه به میزان درگیری شخصی که برای درمانگر درنظر میگیرند، در سه مقوله قرار میگیرد:
1-ممکن است که درمانگر به اعضای خانواده بپیوندد.
2-ممکن است اعضای خانواده را نادیده انگارد.
3-ممکن است که با عدهای از اعضای خانواده بر ضدعدهای ائتلاف کند.
1- پیوستن به اعضای خانواده:
تکیه( تمرکز) بر یک عضو خانواده، وضعیت تمام اعضای خانواده را تغییر میدهد. هرچند که امکان برهمزدن تعادل از طریق پیوستن به عضو برجستهی خانواده وجوددارد اما از این فن،اکثراٌ برای حمایت از عضو حاشیهای خانواده یا فردی که در پایین هرم قرار دارد، بهره میبرند. این فرد با درک این موضوع که درمانگر به وی پیوسته، به مبارزه با وضعیت محترم خود در خانواده بر میخیزد. برای نمونه : بلدیس،دختر 13 ساله ای که از مدرسه رفتن امتناع میکند و بیش از حد به مادرش وابسته است. بهمنظور کسب مجوز پزشکی برای استفاده از معلم سرخانه، برای درمان مراجعه کرد.
درمانگر از مادر برای دلواپسیاش بهخاطر دخترک حمایت مینمود واز آنجاکه او هرگز نمیدانست که دخترش به مدرسه میرود یا نه، مشکلات کاری او را عمده و برجسته ساخت. درمانگر به دلواپسی مادر راجع به کسر حقوقش، در اوقاتی که به خاطر مدرسه رفتن دخترش مجبوراست در خانه بماند و سر کار نرود، اشاره میکرد و بهطورکلی حمایت خود را از مادر بهخاطر مسئولیت سنگین وی یعنی دخترش که از مدرسه رفتن امتناع میکند،اعلام میکند. تدبیر درمانگر نشان داد که چگونه دختر از مادر سوء استفاده میکند. مادر اعتراض میکند و از دخترش میخواهد که مدرسه برود.
درمانگر میتواند از پیوستن به عضو پر نفوذ به مثابه یک تکنیک نامتعادل سازی که موقعیتی مهار نشدنی دارد،بهرهبرداری کند. او کارکردهای عادی عضو نافذ را تشدید میکند. هدف درمانگر، عبور از آستانهی( محدوده ) مجاز در خانواده و فراخوانی پاسخ( واکنش ) مبارزهجویانه در سایر اعضای خانواده است. گفتنی است که برخی از تکالیف اضدادی، همین تأثیر را دارند.( فن نامتعادل سازی دافعه)
در متون نامتعادلسازی که از « پیوستن » بهره میبرند،احتمالاٌ این استراتژی راباید طی چندین جلسه حفظ نمود. راه دیگراین است که درمانگر در طول یک جلسه با تغییر دادن پیوند، به فرد دیگری بپیوندد.
2- تناوب در پیوستن:
پیوستن متناوب به هردو طرفین فنی است که اجرای آن دشواراست؛ زیرا این مداخله ممکن است از جانب اعضا طوری شکل بگیرد که بهجای چارهاندیشیهای دیگر، موجب حفظ فاصله و تقارن موجوداست. بهعلاوه زیرمنظومههای متعارض خانواده میتوانند درمانگر را در موضع قضاوت “ آزادانه” و بذل توجه یکسان قرار دهند بهطوریکه هدف از دستیابی به عدالت، جایگزین هدف نامتعادل سازی گردد.
هدف از اجرای این فن ،قراردادن یک فرد متبحر و کارآزموده و مکمل در هریک از زیرمنظومههااست؛ طوریکه اعضای خانواده بهجای رقابت در دستیابی بهموضع برتر درهمان بافت برای برقراری ارتباط در چارچوب وسیعتری چارهاندیشی کنند.
اینگونه استراتژیها به درد خانوادههایی میخورد که فرزندان نوجوان دارند؛ زیرادرمانگر از حق والدین در تصمیمگیری و حق خاص نوجوانان برای پرسیدن سؤال و ایجاد تغییرات در روند تصمیمگیری خانواده حمایت میکند.
3- نادیده انگاشتن اعضای خانواده :
این فن با زمینهی فرهنگی درمانگر مغایر است چون مستلزم توانایی سخنوری و عمل کردن به نحوی است که گویی دیگران وجود ندارند. اعضایی از خانواده که نادیده انگاشته میشوند احساس میکنند که اساسیترین حق آنان، یعنی به رسمیت شناختن آنها، پایمال شدهاست. اعتراض آنان به درمانگر به صورت درافتادن مستقیم باوی است. اما اغلب اوقات بهصورت درخواست از سایراعضای خانواده برای حفظ یکپارچگی و نزدیکی بیشتر به یکدیگر تجلی میکند.این آخرین مراوده، که اغلب منجر به درخواست ائتلاف علیه درمانگراست.
درمانگر از خفیفترین شکل این فن، برای نادیده انگاشتن و بیتوجهی به یک کودک پرتوقع و خود محور استفاده میکند. دراثر بهکارگیری این شیوهی مداخله، کانون توجه بلافاصله از کودک برداشته شده وموجب آرام شدن اوست. شکل فعالتراین فن زمانی رخ میدهد که، درمانگر مبارزه خود را علنی کند.
او ممکن است بگوید که “من دوست ندارم با کسانی همصحبت شوم که به فراخور سنشان رفتار نمیکنند. یا من از بچههای 14 سالهای که مثل کودکان چهارساله رفتار میکنند، فاصله میگیرم، وقتی دخترتان دوباره 14 ساله شد با او صحبت میکنم. )) یا “واقعاٌ تعجب میکنم که شوهرتان فکر میکند که اگر حرفهای بیربط بزند دیگران فکر خواهند کرد که حرفهایش معنادار است.”
این فن را نیز میتوان در مورد کودک سرسختی که باامتناع از حرف زدن، درمان را زیرسؤال میبرد بهکار گرفت. درمانگر باید بتواند از طریق حفظ بیتوجهی در طول جلسه درمان، موجب بروز تنش در کودک است و درهمانحال به طرح موضوعاتی بپردازد که میتواند کودک را به مبارزه بخواند.
4- ائتلاف علیه اعضای خانواده
دراین فن نامتعادل سازی، درمانگر بهعنوان عضوی از ائتلاف علیه یک یا چند عضو خانواده شرکت میکند. یکی از پیامدهای این فن آن است که، گرچه عضو موردنظر از طریق این معارضه آشکارا زیر فشار قرار میگیرد، عضو دیگری از خانواده نیز که با درمانگر ائتلاف کرده بههمان اندازه تحت فشاراست.
مشارکت او در این ائتلاف براساس تواناییاش برای فراتررفتن از آستانهی مراودههای معمولی و حمایت از درمانگر در یک مبارزهی باز (آزادانه) با عضو قدرتمند خانواده،قابل پیش بینی است. از آنجاکه درمانگر پس از پایان جلسه از جمع خانوادگی عقب میکشد.
لازم است فردی که در خانواده باوی ائتلاف صورت گرفته اطمینان یابد که بدون کمک درمانگر نیز قادر است در محیط جدید” باقی بماند” یا “ دوام بیاورد”. موفقیت این استراتژی مستلزم آن است کهاعضای خانواده تاوان این تغییر را بهمنظور حفظ منافع کلیهی اعضای خانواده بپردازد.
درمانگرانی که با سوء رفتار و صدماتی که والدین در خانوادههای مختل به کودکان سپربلا شده وارد میسازند، مواجه هستند ممکن است وسوسه گردند که از طریق ائتلاف با کودکان برضدوالدین، آنها را از چنگ والدینشان بیرون بکشند. این نوع مداخله برای کودکانی که ازحمایت درمانگر درخانه محروماند، زیانآور است. فنون ائتلاف مستلزم داشتن آگاهی کامل و دقیق از فشارهایی است که برعضو مؤتلف در خانواده وارداست.
درنوع دیگری ازائتلاف، درمانگر عضو یا زیرمنظومه را وادار کند که درانجام وظیفهی محوله و معمولش موثرتر عمل کند. نمونهای از این نوع مداخله، ائتلاف با والدینی است که در کنترل مقتدرانهی اعمال فرزندان جوانشان کارآیی ندارند. معمولاٌ در چنین خانوادههایی، والدین مهارتهای یکدیگر را برای اعمال کنترل برکودکان قبول ندارند. ائتلاف درمانگربا زیر منظومهی والدینی و علیه کودکان ، موجب اتحاد والدین باهم است و در واقع کودکان را درمثلث سازی عقیم میگذارد.
هدف این فن رعایت اعتدال و انصاف نیست بلکه هدف آن، تغییر دادن رابطهی سلسله مراتبی بین اعضای یک جزء کل دوتایی است.
مکملیت:
ستیز بین عقاید فرد به مثابه خویشتن و فرد به مثابه جزئی از کل،برآیند دوبینی غیرضروری است. نیلس بوهر هنگامیکه مفهوم مکملیّت را در فیزیک مطرح مینمود براین دوبینی( دومقولگی ) غیرممکن و غیرعملی حمله کرد:« در سطح اتمی، ماده وجه دوگانهای دارد که بهصورت ذرات و امواج بهنظر میرسد و نشان دادن هریک از جنبهها، بستگی به موقعیت دارد. گاه وجه ذره غالب است و گاه ذرات همچون امواج رفتار میکنند. »
چنانچه این تمثیل را به حیطهی خانواده درمانی بکشانیم، آنوقت خویشتن را میتوان هم به صورت کل و هم جزئی از کل درنظر گرفت، یعنی” هم ذره است و هم موج” که با توجه به موقعیت، یکی از ویژگیها نمایان است.”
در تجربهی شخصی، فرد بهعنوان کل مدنظر است؛ اما وقتی جنبهی مکمل خویشتن درردیف اجزای کل میآیدبهنظرمیرسد سایر اجزای آن کل، که جوهر مجزایی دارند، بر رفتار و تجربه همه اجزا تأثیر میگذارند و فراسوی این اجزا، جوهر تازهای پدید میآید؛ یعنی جانداری هدفمند و چند بدنی که اجزای آن متناسب با قواعد کل تنظیم است.
_ یکی از اهداف درمان در خانواده درمانی، کمک به اعضای خانواده برای دستیابی به تمامیتی بزرگتر از خویشتن خویش است؛ همانند فن نامتعادلسازی.
هدف از این کار، برهمزدن رابطهی سلسله مراتب میان افراد خانواده است. امااینبار از راه در افتادن با کل مفهوم سلسله مراتب.این مفهوم با تجربه معمولی بیگانه است.
افراد معمولاٌ خود را درقالب کنشگر و واکنش گر درمییابند. آنان میگویند:” همسرم ازمن ایراد میگیرد،” زنم بیش از حد وابسته و متکی بارآمده است”،” بچهام حرف گوش نمیکند.
آنها خود را در درون دژ خویشتن اسیر( محصور ) میبینند که ناچار باید دائماٌ به این محاصره پاسخ گویند.
درمانگر بهمنظور تسهیل چنین توانشی باید، با ذهنیت رایج افراد خانواده از سه زاویه درافتد.
درمانگر بااین مشکل که اعضای خانواده دربست معتقدند که فقط یک فرد بیمار در میان آنها است درافتد.
2- درمانگر بااین تفکر خطی که فقط یک عضو خانواده سیستم را کنترل میکند و زمینهای برای واکنش دیگر اعضا نیست، درافتد.
3- درمانگر باایما و اشارههای خانواده در ارتباط با رویدادها درمیافتد و چارچوب زمانی وسیعی را پیش میکشد تا افراد خانواده را متوجه این نکته کند که رفتارشان را به عنوان جزئی از یک کل بزرگتر درنظربگیرند.
درافتادن با مشکل:
دربعضی خانوادهها نشانهی مرضی را آشکارا یک فرد متحمل است. این ادعا بهویژه دربارهی خانوادههای روانتنی یا خانوادههایی که عضو روان پریشی دارند، صدق میکند. درچنین مواردی درمانگر میتواند با تکیه برتبحر و کارآزمودگی خود، بگوید که با توجه به تجربهای که بااین قبیل خانوادهها داشته، این خانوادهها چون همواره درصدد حفظ مشکل هستند لذا با مبدا مشکل مکرراٌ درگیر هستند.
همچنین درمانگر میتواند بگوید که« میدانم هنوز نمیتوانی قضیه را اینطور ببینی ولی اگر با من بمانی و لختی درنگ کنی همه چیز روشن میگردد»
درمانگر ممکن است بگوید که « باهم درباره روش حمایت خانواده از مشکل جنسی یا حل مشکل او صحبت کنید.چون شما بهتر از من همدیگر را میشناسید. »
بعضی اوقات درمانگر مبارزه را با بسط شکل به بیش از یک نفر آغاز میکند و میگوید:
« شما در نحوهی برقراری ارتباط مشکل دارید »
والدی که بهمنظور مداوای کودک حرف نشنو و سرکشاش به درمانگر مراجعه کرده بود، بااین نومبناسازی که:” مشکل تو و دخترتان این است که هریک میخواهید بر دیگری چیره شوید”روبرو هست.
بیمار معلوم ممکن است بهعنوان شفادهندهی خانواده تلقی گردد؛ زیرا تمرکز زیاد خانواده بر وی موجب نجات خواهر و برادرانش است؛ یا بهعنوان منحرف سازندهی مشکلات سایر اعضای خانواده بهشمارمیآید. درمانگر ممکن است دو پهلو عمل کند و با پیشنهاداینکه نشانهی فرضی را باید حفظ کرد زیرا موجب حفظ کل خانواده است، خانواده را سردرگم و حیران سازد.
تمام این شگردها از پاسخ معمول بیمار معلوم، جلوگیری میکند گویی که او یک کل یکپارچه و خودجوش است.
2- درافتادن با کنترل خطی:
درمانگر بااین ایده که یک عضو قادر است که مهار سیستم خانواده را به دست گیرد در میافتد. هرشخصی تاحدی به منزلهی بافت و ستبری برای دیگران به شمار میآید. فن شناخته شدهای برای تصریح مفهوم رابطهی دوجانبه وجود دارد.
بدینترتیب که: درمانگر رفتار عضوی از خانواده را توصیف میکند و مسئولیت آن را به دیگری میسپارد. او ممکن است به نوجوانی بگوید:” تو مثل بچههای 4 ساله رفتار میکنی و سپس خطاب به والدینش بگوید”شما چکار کردهاید که او اینطور رفتار میکند؟ یا درمانگر ممکن است بگوید” به نظر میآید که همسرت برای خانواده تصمیم میگیرد چهطور اجازه میدهی که اینکار را بکند ؟”
درواقع درمانگر با استفاده از این فن باکسی که مورد حمله قرار دارد، متحداست. آن عضو از خانواده که رفتارش ناکارساز و بیهوده است؛ با این توصیف مخالفتی نمیورزد زیرا بدین ترتیب مسئولیت برگردن فرد دیگری میافتد.
ازهمین فن میتوان برای نشان دادن هبودی استفاده کرد. درمانگر میتواند به کودک بگوید:” حالا مناسب با سن خودت رفتار کن” سپس با والدین دست میدهد و میگوید:”روشن است که شما محیط مناسبی برای رشد و تحول جان بهوجودآوردهاید. ممکن است توضیح دهید که چطور چنین فکری کردهاید؟”
درمانگر با وادار ساختن اعضای خانواده به پذیرش ایجاد تغییر در یکی از اعضا، سیستم را به مثابه یک واحد پذیرش ایده و رفتار دو جانبه در هریک از اجزایش ترغیب میکند.
درافتادن با تأیید رویدادها:
درمانگر با طرح مفهوم انبساط، زمانیکه رفتار فرد را جزئی از یک بزرگتر مطرح میکند با ذهنیت خانواده درمیافتد. فنون گسترش چارچوب زمانی ،اشاره بههمشکلی مراودهها، به این منظور است که نشان دهد رفتار خانواده تابع قواعدی است که موجب اعتلا و برجستگی عضوی از خانواده است.
مثلاٌ در یک خانوادهی بههم تنیده، وقتی کودک عطسه میزند، مادر به پدر دستمال میدهد که به او بدهد و خواهرش در کیفش بهدنبال دستمال میگردد.آنگاه درمانگر میگوید، « خدای من ! ببین چهطور یک عطسه همه را بسیج نمودهاست.این خانوادهای است که اعضایش، افراد خیرخواهی بارمیآورد. »
"ارنست فردریک شوماخر "، خاطر نشان میسازدکه حتی اگر آدمی در ستیز با طبیعت پیروز و سربلند بیرون آید؛ بازهم در جناح بازنده قرارخواهد گرفت. همینطور هم اعضای خانواده باید بنا به تجربه پی ببرند که چنانچه در جنگ با خانواده پیروز شوند، حس تعلق به خانواده را از دست میدهند.
درمانگر برای اینکه این مطلب رادرست جا بیاندازد، بایدبتواند که کانون خانواده را وسعت بخشد و به آنان بیاموزد که نه فقط حرکت، بلکه کل رقص را ببینند. آنان نباید صرفاٌ دست به اقدام، پاسخ وپاسخ متقابل بزنند بلکه باید با تمام وجود الگوی کلی را لمس کنند.
واقعیتها:
خانواده نه تنها دارای ساخت مشخصی است بلکه دارای مجموعهای از طرحهای شناختی است، که به سازمان خانواده مشروعیت و اعتبار میبخشد. ساخت خانواده و ساختار اعتقادی آن، پشتوانهی یکدیگرند و یکدیگر را توجیه و تأیید میکنند. و هریک از آنها میتوانند نقطه آغاز روانبخشی به شمار آید.
در واقع، مداخلهی درمانی همواره هر دو سطر را متأثر خواهد ساخت. هرگونه تغییر در ساخت خانواده، جهانبینی خانواده را نیز تغییرخواهد داد و هرگونه تغییر در جهانبینی خانواده موجب تغییر در ساخت خانواده است و این تغییر با تغییر در کاربرد نشانهی مرضی، بهمنظور حراست از سازمان خانواده، همراه خواهد بود.
درمانگران با بررسی نقاط قوت و ضعف سازههای خانواده، جهانبینی پیچیدهتری را برمبنای آن بنیان میگذارند که بازسازی ساخت خانواده را تسهیل نموده واز آن حمایت میکنند.
گسترش جهانبینی
این جهانبینی معتبر اجتماعی دربرگیرندهی واقعیت است و این واقعیت نیز شخص را درخود میگیرد."هربرت مید" خاطرنشان میسازدکه: کسانیکه این واقعیت را به نوزاد تفهیم میکنند،” اشخاص مهمی” هستندکه شرح و تعریفشان سرااز موقعیت به وی تحمیل میکنند.
مید فقط به یک رابطهی سادهی خطی علت و معلولی اکتفا نمیکند و برعکس بربازخورد تأکید میورزد. او دلواپس این رقص است. دیدگاه وی یک دیدگاه ارگانیسمی است: خویشتن در بافت درعین حال، بخشی از بافت سایر افراد مهم،( معنی دار) خویشتن است.
" هراستاک سالیوان" با تکیه براین موضوع که”اشخاص مهم کودک را تحت تاثیر قرار میدهند))، پیبرد که خویشتن اولیه یعنی آفرینش خویشتن همراه با زمینه.
بااینحال وی با توجه به محدودیتهای فرد،الگوی محدود خطی،از خویشتن موجود در زمینه فاصله میگیرد و فرضیه درونسازی افراد مهم را به میان میکشد.
گفتنی است که مطالعهی چگونگی شکلگیری واقعیت، با توجه به شیوهی درونی سازی زمینه میسر است. همچنین میتوان ازسیر مخالفت یعنی با بررسی نحوهی تاثیرگذاری نهادهای اجتماعی برفرد به این هدف دست یافت. لذا بهمنظور پیبردن به ویژگیهای ارگانیسمی فرد در زمینه، به نهاد کوچکتری نیاز است.
خانواده ساختی است که در آن قواعداجتماعی با درنظر گرفتن تجربیات ویژهی افراد طراحی است. بنابراین خانواده درمانگر، برای دستیابی به منظومهی فرد درزمینه اجتماعی دارای جایگاه ویژهای است؛ بدون اینکه ناچارگردداجزا رااز یکدیگر جداسازد.
معتبر سازی جهان بینی
روش گسترش ساخت در خانواده، مشابه فرآیندی است که جامعه برای گسترش نهادهایش در پیش میگیرد.
" سیدبرگر" و "توماس لاکمن" به 4 سطح مشروعیت نهادهای اجتماعی اشاره کردهاند:
سطح نخست : شامل لغات ساده یا ارائهی واقعیت، بهوسیلهی زبان است. دراین سطح است که کودک میآموزدآنچه در دستش قرارداردقاشق است. این سطح، ابتداییترین سطح واقعیت است وشالودهی دانش تمام نظریههای رهبری را، باید براساس آن پایهریزی نمود.
سطح دوم : مشروعیت بخشی، سخن از طرحوارههای تبیینی سادهای است که واقعیتها را معنا میبخشد واین طرحوارهها چنان کاربردی هستند که مستقیماٌ با اقدامات عینی مرتبطاند. استفاده ازامثال و حکم، پندواندرز،افسانه و قصههای عامیانه از ویژگیهای این سطح است.
سطح سوم: مشروعیت بخشی، سخن از نظریهای است که مبتنی بر دانش انبوه و بیحدوحصری است که چارچوبی را برای رفتارواعمال فرد به دست میدهد. این سطح به دلیل پیچیدگی خاص خود توسط افراد متخصص صورت میگیرد.
سطح چهار م: با دنیای نمادینی سروکار دارید که حیطههای معنایی مختلف را یکپارچه ساخته و بدان تمامیت میبخشد.
هریک از این سطوح در بسط و توسعهی جهانبینی خانواده، گفتنیهایی دارندوهریک برای درافتادن با اعتبار واقعیت خانواده، نقطه شروع درمانی را پیشنهاد میکند.
در سطح نخست یعنی خزانهی لغات ابتدایی: درمانگر به شیوهی کاربرد و نوع واژههایی که اعضای خانواده به کار میگیرند دقت میکند. اما براین نکته واقف است که معنای کلمهها با زمینه کاربردآن در خانواده در ارتباط است.
در سطح دوم: در خانواده،افراد یکدیگر را به طرز خاصی زیرچشمی میپایند. واین زیرچشمینگریها، حتی اگرهم بانظر فرد ناظری که از بیرون خانواده واقعیتی را زیرنظرگرفتهاست کاملاٌ متفاوت هست،بازهم به قوت خود باقی است.
درمانگر مجبور نیست یکباره با اسطورههای خانوادگی درافتد بلکه میتواند آنها را بازآرایی کند یا گسترش دهد.
در سطح سوم: مشروعیت بخشی با انبوهی از دانش و معلومات مواجه است ،که به افراد کارآزموده سپردهشدهاست. درمانگر دارای چنین تبحری است و مجازاست که رفتار هنجار و تکرویهای خانواده را در چارچوب قرار دهد.
در سطح چهارم: موارد عمومی و فراگیر زندگی همچون تولد،رشد و نمو،استقلال اعضای خانواده در بسترهای اجتماعی و درعین حال تعلق آنان به واحدهای کوچک خانوادگی، که خود در واحدهای بزرگتر قرار میگیرند، مورد توجه است.
درمانگر میتواند با استفاده از این واقعیتهای همگانی، برای درافتادن با التزام اعضای خانواده به واقعیت حاضر خویش سود جوید.
درافتادن با جهانبینی:
درمانگر درصدد است گوشهای از دنیاهای تقریباٌ متفاوتی که خارج از دنیای هستهای و کوچک خانواده هستند و اعضای خانواده از آنها محروماند، به نمایش گذارد. او میداند که انحنای خانواده، واقعیت خانواده را،ازدیدگاه واحد معنایی که در آنها بهسرمیبرند، تعبیر و تفسیر میکنند.
بنابراین تفسیر دنیاهای انتقال یافته وتعبیر کجروی، بهویژگی افراد بستگی دارد. البته این دیدگاه ثابت نیست و میتواند تغییر کند. درمانگر با اشاره به راهچارههای دیگر، افق تازهای را پیشروی خانواده قرار میدهد. چیزیکه مرزهای روشن و شخص را اصلاح میکند. درمانگر با استفاده از متون زیادی که در اختیار دارد با شیوهی مشروعیت بخشی خانواده با ساختش در میافتد.این متون عبارتند از :
- سازههای شناختی( ذهنی )
- استفاده ازاضدادها
- جستجوی نقاط قوت خانواده.
سازهها
درمانگر کار خود را با تکانیدن خشکی الگویی که مطلوب خانواده شدهاست، شروع میکند. او همچنین بسیاری از حقایقی را که خانواده عرضه میکند، نادیدهانگاشته و براساس هدف درمانی خویش « واقعیت درمان بخشی » را برمیگزیند.
برای انتقال (بیان) این پیام که خانواده ها و اعضای آنها در مقایسه با شیوهی ارتباطی مطلوب از راهچارههای نسبتاٌ بیشتری برخوردارند، متون مختلفی وجود دارد. هدف همواره عبارت است از: دگرگون کردن و آشنا ساختن آن با یک جهانبینی متفاوت یعنی جهانبینی (طرز تلقی) که مستلزم نشانهی فرضی نیست. آشنا ساختن آن با دیدگاهی که انعطاف پذیرتر و جمعگرایانهتر از واقعیت است یعنی دیدگاهی که امکان تنوع را با دنیای پیچیدهتر، نمادین ارزانی میدارد.
متون تغییر دادن واقعیت خانواده به سه مقوله اصلی قابل تقسیم هستند:
1-استفاده از نهادهای جهانشمول
2-حقایق خانواده
3-توصیههای کارشناسانه
1-نهادهای جهانشمول:
درمانگر به کمک این فن، بهگونهای دست به مداخله میزند.
گو اینکه نهاد یا تشکل بزرگتری از خانواده حمایت میکند. بنابراین چنین به نظر میرسد که او با یک واقعیت عینی و ملموس سر و کار دارد. دربرخی خانوادهها میتوان حکم داد که یک نظم اخلاقی یعنی خدا، جامعه، نجابت و یا هرچیز دیگری راه راست را از قبل توصیه میکند. یافتهی ایوان ناگی دربارهی تعهد دوجانبه بین اعضای خانواده، دراین مقوله از مداخله جا میگیرد که درمانگر بدانوسیله یک وضعیت اخلاقی را به تصویر میکشد و نمایندهی اخلاقیات است.
درخانوادهی درست، علت مراجعه برای درمان آن بود که پدر خانواده که فردی روحانی است در اعمال کنترل بر دو دختر نوجوانش مشکل داشت. یعنی آقای وست به زن و دخترانش به چشم “ سه دختر” مینگریست.
درمانگر از جایش برمیخیزد و به این پند اخلاقی اشاره میکند: “ شمابایستی در روابط با خداهم دچار مشکل باشید چون نمیدانید که او سلسله مراتب را در خانواده آفریده، برای والدینشأن خاصی قرارداده و برای فرزندان هم همینطور، با اتخاذ ساختهای جهانشمولی که متناسب با جهانبینی خانواده است، درمانگر بازآرایی ( آرایش مجدد) واحدهای خانواده را پیشنهاد میدهد.
درمانگر میتواند همین کار را با بهکارگیری معرفت عام یا تجربه همگانی انجام دهد. « همه میدانند که هرچیز شکل خاصی دارد ولزوماٌ نباید برای تعیین شکل با هم مجادله نمود و به توافق رسید. » کار و تفریح هر کدام، زمان خاص خود را دارند. »
« از کودکان بزرگتر بیش از کوچکترها انتظار میرود که مسئولیت بپذیرند.»
درمانگر از قدرت ترغیب گروهی برای حمایت از عقایدش استفاده میکند. بنابراین، سازههایی که براساس آیینهای مفاخر، بنیان گذاردهاند ممکن است در قدرت جا و هنگام اثر گذاشتن بر دگرگونی سهیم هستند.
قدرت ساختهای جهانی، دقیقاٌ براین واقعیت نهفته است که آنها با اموری سر و کار دارند که « همه از آن آگاهاند ». آنها اطلاعات جدیدی به دست نمیدهند.این ساختها فوراٌ به عنوان واقعیتی عام شناخته میشوند. درمانگر از این وفاق به منزلهی سکویی استفاده میکند؛ که براساس آن واقعیت دیگری را برای خانواده بیافریند.
2-حقایق خانواده:
درمانگر به توجیهات اعضای خانواده،از مراودههایی که بایکدیگر دارند، توجه میکند و برای افزایش عملکردشان از جهانبینی (طرزتلقی) مشترک آنها استفاده میکند. این یک نوع آیکیدو است که بدانوسیله درمانگر از نیروی حرکت رکنی برای خلق جهتی متفاوت سود میجوید : « چون شما والدین نگرانی هستید، به بچههاتون فضای( فرصت ) رشد و نمو میدهید ». « شما صدایش رااز او نمیگیرید »، « تو سیمهای آنها را قطع میکنی »، « تو گدای محبت و احترام هستی »، « تو احترام خودت و نشون میدی »، « شما اجازه میدین او شکست بخوره ».
زمانیکه درمانگر استعارههایی رااز فرهنگ خاص خانواده، گلچین میکند تا تنگناهای واقعیتشان را نمادسازی کند؛ از آنها به عنوان سازهای که هروقت بهکارگرفته یا مطرح است به مثابه برچسبی که به واقعیت خانواده اشاره دارد، بهره میگیرند و سیر تغییر را تعیین میکند.
« آه، ها سفت کردن دوباره سیمها !» این استعاره احساس ناخوشایند در بندبودن را افزایش میدهد. این فن به دومین سطح از موقعیت شناسی برمیگرددکه به لاکمن مربوط است و طرحهای تبیینی ساده را مجدداٌ آرایش میدهد.
توصيه كارشناسانه :
درمانگر با استفاده ازاين فن و براساس تجربه ،دانش يا روايت و فراست خاص خود، تبيين متفاوتي از واقعيت خانواده بهدست ميدهد:”موردهاي ديگهاي رو ديدم كه...”،”اگر پي به مطلب ببري متوجه ميشي كه...”
درمانگر همچنين ممكن است وضعيتهاي تبييني را تغيير دهد و بااستفاده از موقعيت خويش به عنوان رهبر سيستم درصدد مطرح كردن ديدگاه متفاوت يكي از اعضاي خانواده و يا حركت به سمت ديدگاه خانوادگي ديگري برآيد. ازاين موضع، او ميتواند واقعيت اعضاي مختلف خانواده را تعبير و تفسير كند و ازانحراف، نه بهعنوان ارتداد كه بهعنوان حق مسلم، حمايت كند. توصيههاي درمانگري كه با اضداد سروكار دارد معمولاٌ مبتني برموقعيت وي به عنوان فرد متخصص و صاحب نظر است.
|