شاید شما هم این جمله را شنیده باشید که: « باید افکار خود را به طور هوشمندانهاي نظم و سامان ببخشيد،» و از خود پرسیده باشید منظور از آن چيست؟
ما هم پاسخ ميدهيم: منظور ما همان است که شنيديد.
وقتي ميگوييد انسانها با سازماندهي و نظم بخشيدن به افکار خود ميتوانند کامروا و خلّاق باشند و زندگي هيجاني رضايتبخشي را پشت سر گذارند، "زندگي" را سرد، عاقلانه، ماشيني و واقعاً ناخوشايند جلوه ميدهيد.
شايد اين طور باشد. اما دليل اينکه چنين برداشت ناخوشايندي از حرفهاي ما داريد آن است که والدين و معلمان و "درمانگرها!" واقعيات را طوري براي شما جلوه دادهاند که باور کردهايد فقط از طريق تجارب بسيار "هيجاني" ميتوان زندگي "خوبي" داشت و حداکثر بهره را از زندگي برد.
رماننويسان و نمايشنامهنويسها با مستدل جلوه دادن برخي از هيجانات افراطي خود اين باور قابل ترديد را رواج دادهاند که فقط وقتي ميتوان گفت زندهايم که مدام از افسردگي عميق به خوشحالي مانيايي و از خوشحالي عميق به افسردگي و نااميدي فرو رويم.
ـ آه خيلي خوب! داريد مبالغه ميکنيد؟
ـ بله شايد اين طور باشد. اما خودتان چطور؟
ـ خير. مطمئناً شما نميتوانيد در زندگي خصوصي خود، مانند فردي خونسرد و متفکر، همواره هيجانات خود را خاموش کنيد و ناديده بگيريد و مانند افرادي باشيد که هرگز احساس ندامت، درد، لذّت، و سرخوشي و غيره نميکنند؟
ـ خوشبختانه، خير. زن و شوهرها، زوج ها، دوستان و همکاران ما شاهد ادعاي ما هستند. اما چه کسي قصد داشت ثابت کند که بين تفکر سازمانيافته و هيجان شديد رابطهاي وجود ندارد؟
ـ ولي اين طور به نظر ميرسد. پيروان درمان عقلاني چنين ادعايي را رد نکردهاند. آيا ميتوانيد اين فرضية ما را که عقلانيت موجب کمعاطفگي ميشود رد کنيد؟
ـ ما نميخواهيم فرضية شما را رد کنيم. در علم ميگويند بايد فرضيهها را ثابت کرد نه اينکه منتظر شويم تا ديگران خلاف آن را ثابت کنند. شما معتقديد چون عقل ممکن است مانع ظهور هيجانات شديد شود (که ما هم قاطعانه امکان آن را تأييد ميکنيم) پس حتماً مانع آن ميشود. شما چطور و چه موقع اين را ثابت خواهيد کرد؟
منتقدان ما معمولاً پاسخ ميدهند: به نکتة خوبي اشاره کرديد اگر چه تعقل الزاماً با هيجانات شديد منافات ندارد، اما مگر نه اين است که معمولاً با يکديگر منافات پيدا ميکنند؟
ـ تا جايي که ميدانيم، خير معمولاً استدلال مانع هيجانات نامناسب، مخرب، يا آزاردهنده ميشود. در واقع ما به عنوان يکي از اصول مهم درمان عقلاني_هيجاني معتقديم از آنجا که فکر موّلدِ احساس است هر چه افکار فردي که هيجانات نامناسبي دارد روشنتر باشد، هيجانات نامناسب او کمتر ادامه خواهد يافت.
پرسشگران اغلب در همين جا صحبت ما را قطع ميکنند و ميگويند: پس عملاً انتقاد ما را پذيرفتهايد چون گفتيد امکان ندارد به طور هم زمان تفکر عاقلانه و هيجان شديد داشته باشيم و تعقّل، هيجانات شديد را از صحنه بيرون ميکند.
ـ نه اين طور نيسـت! شـما کلمه "شـديد" را که ما از آن اسـتفاده نکرديم، به جاي کلمات نامناسـب، مخرب و بيسازمان به کار برديد.
ـ چه اعتراض نادرستی؛ مگر آنها با هم فرق دارند؟
ـ گاهي فرق دارند. هيجان شديد ممکن است مناسب باشد و پيامد واقعبينانة تحقق برخي از ارزشهاي شما باشند. مثلاً ممکن است تمايل زيادي به عشق داشته باشيد و پس از يافتن مناسبترين فرد (مثلاً، يکي از اعضاي جنس مخالف) بشدت عاشق او شويد. آنگاه عشق خود را با جلب رضايت طرف مقابل براي ازدواج با شما به نحو سازندهاي ابراز کنيد. چنين عشقي نتايج مفيدي براي شما در پي خواهد داشت؛ مثلاً شما را در شغلي که داريد سختکوشتر خواهد کرد. از سوي ديگر عشق مخرب يا پريشانکننده بندرت چنين نتايجي به دنبال خواهد داشت.
اين شکاکها دوباره حرف ما را قطع ميکنند و ميپرسند: پس حرف شما اين است که اگر چه هيجان بيسازمان و تفکر عاقلانه شديداً با يکديگر ناسازگارند، اما هيجانات مناسب و عقلانيت با هم سازگاري دارند. درست است؟
ـ بله به نظر ما تفکر عاقلانه در درازمدت باعث خواهد شد تا بيشتر احساس لذّت کنيم، چون عقل انسان به او کمک ميکند خودش را از شر احساسات مزاحم خلاص کند ـ بويژه از وحشت و خشم پريشانکننده. سپس هيجانات و سرگرميهاي لذّت بخش سر بر ميآورند. حتي هيجانات ناخوشايند ـ مثلاً پشيماني و ندامت ـ ما را شادتر ميکنند و به ما کمک ميکنند تا به خواستههاي خود بيشتر دست پيدا کنيم. وقتي با اين هيجانات، درست برخورد ميکنيم و آنها را نشانة اشکالات زندگي خود ميدانيم ميتوانيم از اين تجارب و رويدادهاي ناخوشايند (مثلاً، طرد يا شـکست) که موجب تأسـف و ندامت ما شده اند، خلاص شويم.
ـ خيلي جالب است، اما اين هنوز يک فرضيه است. حالا همان طور که خودتان گفتيد بايد اعتبار آن را ثابت کنيد.
ـ بله. و ما در اين رويکرد با اشاره به دادهها و اطلاعات باليني، آزمايشي، شخصي و ساير اطلاعات همين کار را خواهيم کرد. اما بهترين و مهمترين مدرک و گواه ما اين است که خودتان گفتيد بايد اعتبار آن را امتحان کنيد.
ـ کي- ما؟
ـ بله شما. اگر واقعاً مايل هستيد ببينيد نظريههاي ما ارزشي دارند يا خير، توصيه ميکنيم ترديد خود را حفظ کنيد و در عين حال مدتي هم ديدگاه عقلاني ما را امتحان کنيد. يکي از ناراحتيهاي غير ضروري خود را در نظر بگيريد ـ مثلاً احساس گناه و شرم، يا بزرگمنشيهاي آزارندهتان را ـ و سعي کنيد براي خلاصي از اين احساسات مخرب، فرمولهاي فکري ما را امتحان کنيد. عقايد ما را امتحان کنيد و ببينيد چه نتيجهاي خواهيد گرفت.
ـ خوب است، شايد امتحان کنيم.
ـ بسيار خوب. پس ابتدا اجازه دهيد به شواهدي اشاره کنيم که از اصل و اساس نظرية تفکر عاقلانه و مناسب حمايت ميکنند.
در اينجا برخي از اصول اوليه و کلي زندگي عاقلانه را ذکر ميکنيم.
همان طور که گفتيم منشأ هيجانات انسان افکار اوست. آيا اين به آن معناست که شما ميتوانيد يا بايد تمامي هيجانات خود را از طريق عقل کنترل کنيد؟ خير.
شما به عنوان يک انسان از چهار فرآيند اصلي که همگي براي بقا و شادماني شما ضرورياند متأثر هستيد:
1. شما داراي درک و حس هستيد ـ ميبينيد، ميچشيد، بو ميکنيد و ميشنويد.
2. احساس يا هيجان داريد ـ عشق، تنفر، ترس، احساس گناه يا افسردگي.
3. حرکت و عمل ميکنيد ـ قدم ميزنيد، ميخوريد، شنا ميکنيد، کوهنوردي ميکنيد، و ... .
4. استدلال و فکر ميکنيد ـ به ياد ميآوريد، تصور ميکنيد، فرض ميکنيد، نتيجهگيري ميکنيد و مسائل را حل ميکنيد.
اما معمولاً هيچ يک از اين فرآيندهای اصلي را به طور کاملاً مجزا تجربه نميکنيد. ابتدا ادراک را در نظر ميگيريم. وقتي چيزي را ادراک يا احساس ميکنيد (براي مثال، سيبي را ميبينيد) تقريباً در همان زمان در مورد آن احساس داريد (مثلاً، به اين فکر ميکنيد که آيا براي خوردن مناسب است)؛ و در مورد آن احساس هم داريد (براي مثال از آن خوشتان ميآيد يا خوشتان نميآيد)؛ و بالأخره در مورد آن کاري انجام ميدهيد (مثلاً آن را بر ميداريد يا دور مياندازيد).
به همين ترتيب وقتي حرکت يا عمل ميکنيد مثلاً (عصايي را برميداريد) در عين حال آنچه را انجام ميدهيد، ادراک ميکنيد (مثلاً آن عصا را ميبينيد و لمس ميکنيد)؛ در مورد عمل خود فکر ميکنيد (آنچه را که ممکن است انجام دهيد، تصوّر ميکنيد) و در مورد آن هيجاني داريد (مثلاً از آن خوشتان ميآيد يا مورد قبول شما واقع نميشود).
وقتي در مورد چيزي فکر ميکنيد (براي مثال به يک جدول کلمات متقاطع فکر ميکنيد) به طور هم زمان آن را ادراک ميکنيد (ميبينيد)؛ در مورد آن احساساتي خواهيد داشت (براي شما خوشايند يا ناخوشايند است)؛ و حرکاتي هماهنگ با آن را انجام خواهيد داد (قلم خود را روي آن ميبريد).
بالأخره وقتي از چيزي هيجان زده ميشويد (براي مثال از کسي نفرت داريد) آن را نيز ادراک ميکنيد (او را ميبينيد، ميشنويد، لمس ميکنيد) و در مورد آن فکر ميکنيد (او را به ياد ميآوريد و به اين فکر ميکنيد که چطور از او دوري کنيد) و در مورد آن کاري انجام خواهيد داد (از او ميگريزيد).
عملکرد ما به طور هم زمان داراي جنبههاي مختلفي است ـ ما به طور همزمان ادراک، حرکت و تفکر ميکنيم و تهييج ميشويم. اين چهار شيوهی اصلي ارتباط ما با دنيا، از هم مجزا نيستند و با شروع يکديگر قطع نميشوند. آنها با هم همپوشي دارند و هر يک جنبههاي مختلفي از زندگي ما را در بر ميگيرند.
بنابراين تفکر علاوه بر تغييرات زيستي ـ الکتريکي مغز و يادآوري يادگيري و حل مسأله شامل رفتارهاي حسي، حرکتي و هيجاني هم ميباشد.
پس به جاي آنکه به شـکل مبهمي بگوييم: جونز به اين چيستان فکر ميکند، صحيح تراست که بگوييم جونز اين چيستان را ادراک ميکند، بر روي آن عمل ميکند، آن را احساس ميکند و به آن فکر ميکند. اما از آنجا که انگيزهی اصلي جونز عمدتاً حل آن چيسـتان اسـت و فقط گاهگاهي آن را ميبينيد، دسـتکاري ميکند و در مورد آن هيجانزده ميشـود، بدون ذکر سـاير موارد ميگوييم جونز به آن فکر ميکند. اما نبايد فراموش کنيم که جونز (مثل هر کس ديگري) بيش از نيم تا دو ثانيه نميتواند فقط فکر کند.
پرسش: با توجه به اينکه اين چهار فرآيند اصلي را نميتوان از هم جدا کرد (يعني نميتوان تفکر را از ادراک، احساس و حرکت جدا کرد) پس چرا ما تفکر را سر لوحة درمان عقلاني ـ هيجاني قرار دادهايم؟
پاسخ: به دلايلي که کمي بعد آنها را شرح خواهيم داد. اما اجازه دهيد در اينجا مختصراً بگوييم که امروزه هيجان بيش از تفکر ذهن انسانها را به خود مشغول کرده است. قبلاً انسانها در جريان رقابت براي حفظ بقاي خود بيشتر به ديدن، تحرک و تفکر محتاج بودند. امروزه پس از اختراع عينک، رادار، هواپيما، ماشين حسابهاي الکترونيکي و ساير ابزارهاي کمککننده به ادراک، حرکت و تفکر، انسان ها حاکم زمين شدهاند و در حال تصرف دنياهاي ديگر هستند.
اما در حيطهی هيجانات پيشرفت زيادي نداشتهايم و با وجود پيشرفتهاي حيرتآور فيزيکي، هنوز از لحاظ هيجاني يا شادي در سـطح نازلي به سر ميبريم. در واقع ما هنوز هم کودکانه رفتار ميکنيم و از لحاظ هيجاني کنترل نشـده و از لحاظ رواني مختل هستيم.
البته در اين رابطه پيشرفتهايي هم داشتهايم. ما در حوزة تشخيص و رواندرماني، اطلاعات زيادي در خصوص اختلالات هيجاني به دست آوردهايم. علاوه بر اين داروها، اکتشافات عصبشناختي، روشهاي بيوفيدبک و ساير شيوههاي موجود نيز دانش ما را در اين باره که چطور خود را ناراحت ميکنيم و چه کارهايي براي بازگرداندن تعادل هيجاني خود ميتوانيم انجام دهيم، افزودهاند.
با اين حال، مسألهی اصلي يعني کنترل يا تغيير هيجانات و کاهش پريشانيهاي تقريباً جهاني انسان کماکان پا برجاست؛ بنابراين اين پرسش براي ما پيش ميآيد که: چطور ميتوانيم هيجانات را درک کنيم و آن را به نفع خود به خدمت بگيريم
برگرفته از کتاب زندگی عاقلانه، نوشته آلبرت اليس و رابرت هارپر، ترجمه مهرداد فيروز بخت، تهران: انتشارات رشد، 1380.
|